درون آتشکده ای سوزان آهنی گداخته شده در دست آهنگر پیری بی آنکه حرفی بر زبان آورد سیل اشک از دیدگان سرخ گشته اش جاری میگشت کسی چه میدانست آهنگری بود ودنیای درون هر ضربه ای که مینواخت کلماتی نیز زیر لب و لبخندی تمسخر آمیز از چه سخن بمیان می آورد از کدامین کرده ی خویش پشیمان بود در این تاریکی سرخ آلود که بیشتر به غروب غم گین میمانست از چه مینالید؟برای چه اشک میریخت؟؟نوای آن کلمات لحظه به لحظه بیشترِ٬ تنفر نسبت به آن غروب غمگین دیگر طاقت فرسا نبود از آن کوچه باریک که کوچه غم نهاده بودند گروهی از مردان جوانی را به انتظار مرگ به این سو و آن سو میکشاندند دیگر اثری از آن صدا نبود آهنگر پیر با دستان ترک خورده اش با خمیدگی اندامش التماس کنان فرِّار فرّار اشک میریخت "به کجا میبرید فرزندم را؟" انتظار نافرجام آن کوچه بن بست سیلی از مردم چپر زنان هلهله کنان هم اشک میریختند"دل من نیز به درد آمده بود" در انتهای آن کوچه از یک سو دختری با صورتی پر از غم و خاک کوفته شده برسر و از سویی چهره های پف کرده مردم که از نیمه شب یکجا اشک حسرت میریختند همگی منتظر وشاهد مرگ آن عشق گریه آن پیر صورت آن جوان که به سبب عشق با ضرباتی خون الوده گشته واو را بی هیچ گناهی به مرگ مجازات کرده بودند دیده میشد و نیز آن آهنگر پیر با صورتی آغشته از گل آخرین تلاشش را برای آزادی زندگی فرزند خویش دریغ نمیداشت او که بامدادان هر روز غل و زنجیری را برای مرگ جوانی مهیا میساخت امروز٬ آن غل را بی هیچ گناهی در دستان فرزند محکوم به مرگ خویش میدید.... _________________________________alone for ever
نظرات شما عزیزان:
|
•.?درباري من?.•
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>
|
آمار
وبلاگ: |
||
|
||