وقتی داشتی میرفتی گفتم : نکنه منو یادت بره ؟ خندیدی و گفتی هر وقت زبون مادریم یادم رفت تو رو هم فراموش میکنم . با لبخندی عاشقانه بدرغت کردم و رفتی به دیار غربت . بعد از اون کار من شد گریه و دلتنگی تا یه روز شنیدم بر میگردی !!!!!! تو فرودگاه نگات غریب بود ناباورانه بهت گفتم منو نمیشناسی ؟ گفتی : what ؟؟؟ ---------------- •.♥آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند _________________
نظرات شما عزیزان:
|
•.?درباري من?.•
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>
|
آمار
وبلاگ: |
||
|
||