آدمی که منتظر است ...... نه چتر با خود داشتی سکوتت را نمی خواهم، صدایم کن
•.♥کاش بودی تا دلم تنها نبود ____________________________
هنــــوز هم كسي نميداند ؛
_______________________
آهنگ جدید فوق العاده زیبا و شنیدنی پویا بیاتی با نام آغلاما ( گریه نکن )
( آهنگ و تنظیم: فواد غفاری – ترانه: پویا بیاتی و فواد غفاری – میکس و مستر: فریبرز خاتمی ) . دانلود آهنگ با کیفیت MP3 192
چقدر خوشحـال بود شیطــان, وقتی سیــــب را چیدم گمان می کرد فریب داده است مرا! نمی دانســـت تو پرسیده بودی, مرا بیشتر دوست داری یا ماندن در بهشـــــت را ..? از بقیه این عکسها هم در ادامه مطلب دیدن کنید دوستان. ___________________
هنوز من از دلخوشیام چیزی نگفتم واسه تو مے پسـندم پاییـز را بـه مَـن قـول بده
•.♥دلم گرفته است ___________________________
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن ادامه مطلب... _______________________
گفته بودم : .. دوستای گلم حتما بقیه این کارت پستالهای زیبارو هم ببینید... ادامه مطلب... _______________________
با بقیه عکسهای emo در ادامه مطلب همراه باشید... ___________________
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد جیجیرک به خرس گفت دوست دارم ولی خرس گفت الان زمستونه وقته خوابه زمستونیه بخواب بدن صحبت میکنیم !! خرس خوابید اما نمیدونست عمره جیرجیرک فقط 3 روزه باران و تگرگ را به چشمم دیدم /
پائیز که میرسد
•.♥گفتی : ما به درد هم نمی خوریم
غُربت یعنی •.♥گفتی : ما به درد هم نمی خوریم ___________________________
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد... .............................................................. داستان الاغ دم بریده +++++++++++++++
لا نصر*الدین با دوستی صحبت می*کرد. _________________
شبي ملانصرالدين خواب ديد كه كسي ۹ دينار به او مي دهد، اما او اصرار مي كند كه ۱۰ دينار بدهد كه عدد تمام باشد. در اين وقت، از خواب بيدار شد و چيزي در دستش نديد. پشيمان شد و چشم هايش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دينار را بده، قبول دارم.» ___________________
روزی ملا به در خانه ی همسایه رفت و از او درخواست یک دیگ را نمود. همسایه ظرف را داد. ______________________
یک روز ملا دست بچه ای را گرفت و به دکان سلمانی برد. به سلمانی گفت: من عجله دارم، اول سر مرا ______________________________
|
•.?درباري من?.•
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>
|
آمار
وبلاگ: |
||
|
||